الیناالینا، تا این لحظه: 11 سال و 29 روز سن داره

الینا کوچولو

خدایا تو را سپاس

چه احساس باشکوهی است مادر شدن و چه زیباتر وقتی خدا دست نوازش

 

برسرت بکشد و تو را مادر بخواند... و برایت همدمی چون یک دختر بخواهد. انا

 

اعطیناک الکوثر... سوره کوثر، اجابت دعا... امروز من چقدرخوشبختم. دنیای

 

آرزوهای من، دنیای کودکانه ام... همیشه مات و مبهوت دخترکانی می شدم

 

که پیراهن گل گلی شان رادر مقابل چشمانم تاب می دادند... خدااای من ...

 

ومن عاشق تر از هر روزنگاهشان می کردم. چطور می توانم قدردان این همه

 

لطف باشم. این همه برکت و نعمت... بهار که بیایددلمان بهاری می شود با   

 

  شکوفه های بهاریمان.هر روز بیشتر از قبل احساسش می کنم و عاشقش

 

می شوم.قند توی دلم آب می شود... دلم می خواهد جار بزنم ... دور خودم

 

بچرخم و...بچرخم و پر ازخدا شوم. خدایا به خاطر این همه خوشبختی سپاس.


میم مثل مادر

تنها کسی که می تونی تمام فریادهات رو بر سرش بکشی ومطمئن باشی که هرگز ازت انتقام نمی گیره مادره . گل من. تو هم یه روز انشاالله مادر می شی .مادر من. دوست دارم. سخته ولی شیرینه کم میاری ولی خوشحالی هیچ وقت نمی خوای بچه هات رو مقصر بدونی. در عین حال که مقصرن. انگار که شاهرگ احساسم را زده باشد...بند نمی آید دوست داشتنش.     دوستت دارم مادر     ...
14 ارديبهشت 1392

آرامش مخملی

سلام مامانی تو این مدتی که به دنیا اومدی نمیدونی چقدر دختر خوب و نجیبی   هستی خیلی کم اتفاق میافته که مامانی رو اذیت کنی.وقتی از خواب پا می   شی شیرتو می خوری عوض می شی دوباره لالا می کنی البته اگه داداشی   با سرو صداهاش تورو بیدار نکنه البته یه وقتایی هم یا می خواد لج منو در بیاره یا حوصله اش سر می ره میاد تو رو بیدار می کنه.اونم به حساب خودش یا داره   بوست می کنه یا پناه  بر خدا داره بغلت می کنه .توی حمام عین یه فرشته   کوچولو توی دستای مامانی می خوابی تا حمامت کنم یه وقتایی هم چرت می   زنی با تمام وجودم دوست دارم مخمل مامان.   خیلی آرو...
9 ارديبهشت 1392

بالاخره به دنیا آومدم

 الینا خانم رضایت دادن واززندان انفرادیشون بیرون اومدن .فکر می کنم اونجا   خیلی مکان امن تری بود براش که رضایت نمی داد بیاد. پنجشنبه شب ساعت   10 بود که بابایی منو از زیر قران رد کرد و  رفتم بیمارستان شهدای کارگر بامامان   اشرف و خاله شهین و آقا ارتین. بابایی کارای پذیرش رو خیلی زود انجام دادن و   ما رفتیم برای پوشیدن لباس خیلی لباسای خنده داری بودن  حسابی به ما   خندیدن و از ما عکس گرفتن و ما هم راحی بخش شدیم اونجا که رفتیم   فشارمون رو گرفتن نمونه خون و خلاصه آماده شدیم و با خاله خداحافظی   کردیم و رفتیم روی تخت تا ساعت 4 صبح نخوابیدم یه خور...
16 فروردين 1392

آخرین مهلت

این دیگه آخرین مطلبیه که برات می زارم دیگه خیلی داره بهت خوش می گذره  2هفته هم از تاریخ تخلیه ات گذشته و تو همچنان مستاجر خوش نشینی هستی وسر جات موندی دیگه چه بخوای بیای چه نخوای بیای امشب می رم  بیمارستان وفردا انشاالله به دنیات میارم. خیلی دلم می خواد ببینمت داداشی که به دنیا اومدتو بیهوشی کامل به سر می بردم و متوجه به دنیا اومدنش   نشدم ولی تو روتصمیم گرفتم بیحس شم تا لحظه به دنیا اومدنت رو ببینم یه   خورده استرس دارم که نکنه تو اتاق عمل بترسم ولی چون تجربه قبلی دارم شاید راحت تر باشه دوست دارم همون لحضه حست کنم.امیدوارم از کارم   پشیمون ن...
1 فروردين 1392

تبریک سال نو

  عجب دخمل سر سختی هستی قرار بود 10اسفند به دنیا بیای اما الان 27   اسفند شده و خبری از اومدنت نیست قرار شده 2 فروردین به دنیا بیای دیگه   آخرین فرصتی که بهت می دم که توی دل من بمونی انگار با لگدای داداشی   اونجا بهت خوش می گذره البته خودم خیلی دوست داشتم تا فروردین نگه ات   دارم امیدوارم سالم و سلامت به دنیا بیای . پیشاپیش سال نوت مبارک ناز گلی ...
27 اسفند 1391

آخرین گزارش قبل از تولد

سلام مامانی 5روز دیگه مونده تا به دنیا بیای البته امروز می رم دکتر ببینم تاریخ دقیق کی می شه دوست داشتم تو شکمم نگهت دارم تا اول سال دنیا بیای ولی انگار دیگه خودت دوست نداری اونجا بمونی و می خوای بیای دنیای بیرون رو تماشا کنی البته خودمم دوست دارم زود تر ببینمت چه شکلی هستی امیدوارم اول از همه سالم وصالح و عاقبت بخیر باشی و در نهایت شبیه داداشی هر کی داداشی رو می بینه می گه وای خواهر این چی بشه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟   راستی می خواستم اسمت و آرتا بزارمولی اسم پسرونست اسم هایی که برات انتخاب کرده بودم:الیسا-الین- النا- الینا. که الینا رو داداش آرت...
19 اسفند 1391

خاطرات یک جنین..........

شروع   تا چند وقت پیش نبودم اما حالا زندگی مشترکم را شروع کرم و فعلا برای مسکن رحم را برای چند ماه اجاره کردم........البته به محض تمام شدن مهلت صاحب خانه مرا بیرون می اندازد و تمام وسایلم را هم می گذارد توی کوچه !!!!!!!!! اظهار وجود   هنوز کسی از وجودم خبر ندارد .البته وجود که چه عرض کنم .هرچند ساعت یکبار تا می خواهم سلول هایم را بشمرم همه از وسط تقسیم می شوند و حساب و کتابم به هم می ریزد. زندان   گاهی وقت ها فکر میکنم مگه چه کار بدی کردم که مرا به تحمل یک حبس 9 ماهه در انفرادی محکوم کرده اند ؟؟؟؟!!!!!!!!! فرق اینجا با آنجا   ...
2 بهمن 1391

سلام به دخمل گلم

َهنوزبه دنیا نیومدی البته قصد داشتم ازهمون اول که تصمیم می گیرم به دنیا     بیای این وب رو برات درست کنم ولی تا حالا که33هفته داری موفق نشدم     ویارای خیلی بدی داشتم حتی ازداداشی هم بدتر راستی اول بگم که داداش   آرتین ارادت خاصی به کتونای (تکون)شما دارن.     اولین باریکه رفتم دکتر اقای دکتر گفتن اندازه یه زنبور هستی زنبور کوچولوی من     درست سر جاش قرار گرفته بود وحال خوبی داشت بار دوم که رفتم گفتن اندازه     یه میگو هستی ولی معلوم نبود دخملی یا پسرتازه گفته بودن احتمالا پسر     باشی که حسابی تو زوقمون خورده بود اخه م...
2 بهمن 1391
1